داستان پنجم
جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۳۸ ق.ظ
هنگام بازگشت به منزل متوجه شد که دزدی از منزل ایشان فرشی برداشته و در حال بردن آن است!
استاد، دزد را تا سرای بوعلی بازار تهران که مشغول فروختن قالی شد، تعقیب کرد.
لحظهای در مقابل فرش درنگ کرده، سپس پیش رفت و با پیشنهاد منفعت به طرفین، قالی را خریداری کرد. البته به شرط آن که تا منزلش حمل کند.
وقتی دزد به منزل استاد رسید، تازه متوجه اصل قضیه شد!!
اینجا بود که از استاد عذرخواهی کرد و ...
استاد بدون آنکه به روی خود بیاورد فرمود: «من که ندیدم تو از خانهی من فرشی دزدیده باشی! من قالی را از تو خریدهام.»
قیافه دزد پس از برخورد پیامبرگونهی استاد، دیدنی بود...
📚 شهد شهود، خاطرهای از استاد، علامه محمدتقی جعفری
👤 حسن قدوسیزاده
۹۹/۰۲/۱۹